بخشی از کتاب «چشم در چشم هیولا
بخشی از کتاب «چشم در چشم هیولا
🔴بخشی از کتاب «چشم در چشم هیولا»
📚خاطرات زندان-هنگامه حاجحسن
🔸... زمستان ۱۳۶۲، در زندان قزلحصار، یک شب صدایم کرده و به زیر هشت بردند. چشمم را بسته و کنار بقیه رو به دیوار قرار دادند. حاج داوود با صدای منحوسش گفت: «خب! سردسته منافقا کیه؟ باشه، یک جایی میرن که یا آدم میشن و یا میمیرن! یک دستگاه توابسازی!»...
🔸حاج داوود بالای سرمان آمد. به من که رسید، محکم با کابل سنگینی که در دست داشت، به سرم کوبید. سرم گیج رفت؛ اما تلاش کردم نیفتم و ضعف نشان ندهم. اما ضربات سنگین بعدی، یکی پس از دیگری فرود آمد...
🔸پس از مدتی مرا وارد سالنی کردند و جایی میان دو تخته که با فاصله حدود نیممتر از هم، بهصورت عمودی قرار گرفته بود، نشاندند. مانند تابوت بود. از فضای خفقانآور آنجا داشت حالم بهم میخورد. حدود یک هفته در همان وضعیت بودم و اجازه هم نداشتم چشمبندم را باز کنم. تمام مدت فقط بهحالت نشسته بودم.
🔸پس از روزها، تازه فهمیدم این تابوتها که در آنها قرار داشتم، همان دستگاه «توابسازی» حاج داوود است.
حاج داوود و سایر شکنجهگران فکر کرده بودند با این شکنجههای وحشیانه، میتوانند مجاهدین را تواب کنند.
🔸یاد «مسعود» افتادم. انگار یاد او منتظر این لحظه بود. یاد ۸سال شکنجه و رنج او افتادم و فریادهایش در میتینگ امجدیه تهران در خاطرم پیچید. یاد سلول و یاد بازجویی در شعبه افتادم و ایستادگی بچهها در برابر دژخیمان؛ یاد آن شب که اعدام ۱۲۰نفر از یارانم را شاهد بودم؛ یاد آن شب دیگر که تیر خلاص ۲۲۰مجاهد را شمردیم. یاد شب اعدام «تهمینه» و «طوبی» و «کبری» افتادم!
🔸نه! امکان ندارد که ضعف نشان دهم. خدای مجاهدین گفته: «لا یکلفالله نفسا الا وسعها»؛ بر دوش هیچکس بیش از طاقتش نمیگذارم. پس خدا بر من این تکلیف را تعیین کرده که در برابر خواستم دژخیمان برای تسلیم مقاومت کنم، و حتماً میداند ظرفیتش را دارم، پس میتوانم!...
#بیندیشیم
@mojahedin_org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر