عهد و پیمان با یک برادر قهرمان
🔹گرامی باد یاد و خاطره مجاهد والامقام، سید اسماعیل میرباقری در سالروز پرواز حماسیاش
🌹توی اين زمونهی جور و جفا
از تو من گرفتهام درس وفا
🌹اگه صد بار ديگه لشگر كين
به اسارت ببره ما رو چنين
ای برادر نميذارم به خدا
بمونه پرچم تو روی زمين
🌹رسم خونين تو پاينده ميشه
رمز بيداری آينده ميشه
بعد از اين قصهی پرشور و بلا
تو دلا حس فدا زنده ميشه
✍️پشت درب شعبه ها در انتظار نشسته بودم صدای شكنجهگران وضرب وشتم آنها و فریاد برادری كه خدا را به كمك میطلبید شنیده شد و همزمان صدای پرتاب و بهم خوردن وسایل اتاق. قلبم به درد آمد با خدا نجوا كردم كه خدایا بندهات ترا صدا میكند كمكش كن…
✍️اشك میریختم كه درب شعبه باز شد و اسم مرا صدا زدند سریع اشكهایم را پاك كردم كه دشمن نبیند.
بازجوی شكنجهگر گفت چشمبندت را بردار و روبرو را نگاه كن آیا این نفر را می شناسی؟ وقتی روبرو را نگاه كردم قلبم ریخت چهره زخمی و بدن نحیف برادر عزیز و دلبندم اسماعیل بود.
✍️دلم میخواست بزنم زیر گریه و هق هق گریه كنم. به خودم نهیب زدم كه مبادا جلوی دشمنِ پلید ضعف نشان بدهی. گفتم بله برادرم هست و سعی كردم توی صورتش نگاه نكنم كه گریهام نگیرد. كه یك كابل محكم به پشتم زده شد كه منافقِ پدر سوخته چرا در این چند ماه در بازجوئیهای خودت نگفتی یك برادر در زندان داری؟ كابل بعدی و بعدی به سرم فرود آمد كه سرت رو بلند كن ونگاهش كن.
✍️سرم را بلند كردم و برادرم را درحالیكه جسم نحیف وصورتی كبود و دستی زخمی داشت، آویزان دیدم. وقتی توی صورتش نگاه كردم با چشمهای قشنگ و معصومش به من نگاه عمیقی كرد و لبخند گرمی همراه با جسارت و شجاعت تحویلم داد. لحظاتی انگار تمام دنیا را به من دادند. شجاعت و جسارت همراه عشق ِعمیقی در خونم جاری شد. من هم با لبخندی به عشق و اعتماد به او جواب دادم و در درون گفتم: داداش اسماعیل روی من حساب كن.
✍️در این احوالات بودم كه بازجو با كابل ضرباتی به سر وپشتم زد … لحظاتی نگاهم بر چشمان ودستها وجسم نحیف و زخمی او قفل شده بود كه با لگد بازجوی شكنجهگركه از كوره در رفته بود به خودم آمدم… در حالیكه اسماعیل آویزان بود شکنجهگران با كابل به سر وصورت و اعضای بدنش میزدند. مثل گوشت قصابی اینطرف وآنطرف می چرخید و شكنجه گران مثل گزار گرسنه بالای نعش او طلب جان یاران مجاهدش را داشتند تا جسم های نحیف آنها را نیز در این قصابی آویزان وتیكه تیكه كنند…
✍️معلوم بود شكنجه گران از ضربات كابل و شلاق بر سر وصورت اودر حالت قپانی نتیجه نگرفته بودند و این صحنه را كه قرار بود برای شكنجه روحی و در هم شكستن برادری جلوی خواهر یا خواهری جلوی برادر تبدیل كنند با شكست مواجه شد… و نهایتاً من نیز با داداش اسماعیل در آخرین نگاه و دیدار شعر مولانا را زمزه كردم كه:
⭕️ز آغاز عهدی كردهام كاین جان فدای شه كنم
بشكسته بادا پشت من گر عهد و پیمان بشكنم
#قتل_عام67
#مرگ_بر_اصل_ولایت_فقیه
#کرونای_ولایت_عامل_قتل_ملت
#خامنه_ای_عامل_ویرانی
#کانونهای_شورشی
#تیک_تاک_سرنگونی_است
StopExecutionOfIranianProtesters
@massacre_67
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر