۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۴, جمعه

به یادمجاهدسرفرازاسماعیل میرباقری پرستوی عاشقی که سربدار شد خاوران 


🌷⭐️خاوران - اسماعیل بر دار...
به یاد مجاهد سربه‌دار، «اسماعیل میرباقری» و سی‌هزار «اسماعیل بر دار»

🌺سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می‌ترسانی
ما گر زسر بریده می‌ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

🌷در محفل عاشقان خوشا رقصیدن
دامن زبساط عافیت برچیدن
در دست سر بریده‌ی خود بردن
در یک یک کوچه کوچه‌ها گردیدن

🌺سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می‌ترسانی
ما گر زسر بریده می‌ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

🌷هرجا که نگاه می کنم خونین است
از خون پرنده ای گلی رنگین است
در ماتم گل پرنده می موید و گل
از داغ دل پرنده داغ آجین است...

پشت درب شعبه ها در انتظار نشسته بودم صدای شكنجه‌گران وضرب وشتم آنها و فریاد برادری كه خدا را به كمك می‌طلبید شنیده شد و همزمان صدای پرتاب و بهم خوردن وسایل اتاق. قلبم به درد آمد با خدا نجوا كردم كه خدایا بنده‌ات ترا صدا می‌كند كمكش كن… 

✍️اشك می‌ریختم كه درب شعبه باز شد و اسم مرا صدا زدند سریع اشكهایم را پاك كردم كه دشمن نبیند.

بازجوی شكنجه‌گر گفت چشمبندت را بردار و روبرو را نگاه كن آیا این نفر را می شناسی؟ وقتی روبرو را نگاه كردم قلبم ریخت چهره زخمی و بدن نحیف برادر عزیز و دلبندم اسماعیل بود. 

✍️دلم می‌خواست بزنم زیر گریه و هق هق گریه كنم. به خودم نهیب زدم كه مبادا جلوی دشمنِ پلید ضعف نشان بدهی. گفتم بله برادرم هست و سعی كردم توی صورتش نگاه نكنم كه گریه‌ام نگیرد. كه یك كابل محكم به پشتم زده شد كه منافقِ پدر سوخته چرا در این چند ماه در بازجوئی‌های خودت نگفتی یك برادر در زندان داری؟ كابل بعدی و بعدی  به سرم فرود آمد كه سرت رو بلند كن ونگاهش كن. 

✍️سرم را بلند كردم و برادرم را درحالیكه جسم نحیف وصورتی كبود و دستی زخمی داشت، آویزان دیدم. وقتی توی صورتش نگاه كردم با چشمهای قشنگ و معصومش به من نگاه عمیقی كرد و لبخند گرمی همراه با جسارت و شجاعت تحویلم داد. لحظاتی انگار تمام دنیا را به من دادند. شجاعت و جسارت همراه عشق ِعمیقی در خونم جاری شد. من هم با لبخندی به عشق و اعتماد به او جواب دادم و در درون گفتم: داداش اسماعیل روی من حساب كن. 

✍️در این احوالات بودم كه بازجو با كابل ضرباتی به سر وپشتم زد … لحظاتی نگاهم بر چشمان ودستها وجسم نحیف و زخمی او قفل شده بود كه با لگد بازجوی شكنجه‌گركه از كوره در رفته بود به خودم آمدم… در حالیكه اسماعیل آویزان بود شکنجه‌گران با كابل به سر وصورت و اعضای بدنش می‌زدند. مثل گوشت قصابی اینطرف وآنطرف می چرخید و شكنجه گران مثل گزار گرسنه بالای نعش او طلب جان یاران مجاهدش را داشتند تا جسم های نحیف آنها را نیز در این قصابی آویزان وتیكه تیكه كنند…  

✍️معلوم بود شكنجه گران از ضربات كابل و شلاق بر سر وصورت اودر حالت قپانی نتیجه نگرفته بودند و این صحنه را كه قرار بود برای شكنجه روحی و در هم شكستن برادری جلوی خواهر یا خواهری جلوی برادر تبدیل كنند با شكست مواجه شد…  و نهایتاً من نیز با داداش اسماعیل در آخرین نگاه و دیدار  شعر مولانا را زمزه كردم كه:

⭕️ز آغاز عهدی كرده‌ام كاین جان فدای شه كنم 

بشكسته بادا پشت من گر عهد و پیمان بشكنم

@massacre_67



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر